جدول جو
جدول جو

معنی نیم کوز - جستجوی لغت در جدول جو

نیم کوز
کوزپشت، خمیده پشت، (آنندراج)، مرد کوزپشت، (ناظم الاطباء)، کسی که اندکی پشتش منحنی باشد، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
نیم کوز
کسی که اندکی پشتش منحنی باشد
تصویری از نیم کوز
تصویر نیم کوز
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نیم خیز
تصویر نیم خیز
ویژگی آنکه یا آنچه بر روی زمین به طور خمیده حرکت می کند، حالت بین نشسته و برخاسته، خیز کوتاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیم سوز
تصویر نیم سوز
چوب یا هیزمی که تمام آن نسوخته باشد، کنایه از لاغر و سیاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیک روز
تصویر نیک روز
خوشبخت، سعادتمند
فرهنگ فارسی عمید
(رَ زَ)
نیم راست، درست راست نشده، (ناظم الاطباء)، حالت بین نشسته و خاسته، که به عزم برخاستن از جایش حرکتی کرده است و کاملاً برنخاسته است، سبزه ای که تکانی به خاک داده است دمیدن و بالیدن را، نوخاسته، تازه پدید آمده:
تازگیش را کهنان در ستیز
پرخطر او ز آن خطر نیم خیز،
نظامی،
- نیم خیز شدن، با نصف تن برخاستن، (یادداشت مؤلف)، نیمه تمام از جا برخاستن به احترام کسی، (فرهنگ عامیانۀ جمال زاده از فرهنگ فارسی معین)، پیش پای تازه واردی برای کرنش و احترام تکانی به خود دادن تظاهر به قیام را،
- نیم خیز کردن، نوعی از تعظیم و آن نیم قد برخاستن بود، (آنندراج)، برخاستن به احترام کسی نه به تمام قامت، برخاستن از جای نه به تمام بالا، (یادداشت مؤلف)، نیمۀ بدن را از زمین بلند کردن در تواضع و جز آن، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ رَ / رِ)
نصفی از کرۀ زمین: نیم کرۀ شمالی. نیم کرۀ جنوبی.
- نیم کرۀ مغز، هر یک از دو قسمت چپ و راست مغز. (لغات فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
نیمروز. وسط روز. ظهر، نصف روز. از صبح تا ظهر یا از ظهر تا شب:
چو بر وی گذر کرد یک نیمه روز
فتاد اندر او ز آتش معده سوز.
سعدی (بوستان چ یوسفی ص 142)
لغت نامه دهخدا
ظاهراً نیم تنه ای از موئینه بوده است، نیم تنه پوست، (یادداشت مؤلف) :
کاندرین مهرگان فرخ پی
زو مرا نیم موی و نیم قباست،
فرخی
لغت نامه دهخدا
(لَ زَ / زِ کُ)
نیم کوفته، نیم کوب، رجوع به نیم کوفته شود
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ / لِ)
نیم ساخته. ناتمام. (غیاث اللغات). در جنوب ایران - از جمله در سیرجان - آن را نیم کاله گویند. به معنی کار ناقص و به اتمام نارسیده و تمام نشده
لغت نامه دهخدا
(گِرْ یَ / یِ زَ)
نیم بسمل. ذبیح ناقص. (آنندراج). نیم کشته:
بردار زلفش از رخ تا جان تازه بینی
وز نیم کشت غمزه ش قربان تازه بینی.
خاقانی.
جهانی نیم کشت ناوک توست
ندیده هیچ کس زخم گشادت.
خاقانی.
چو مرغی نیم کشت افتان و خیزان
ز نرگس بر سمن سیماب ریزان.
نظامی.
- نیم کشت شدن، نیم بسمل شدن. بر اثر زخمی کاری به حال مرگ افتادن:
چون نیم کشت ناز شوم زآن نگاه گرم
ذوق تبسم نمکین می کشد مرا.
میلی (از آنندراج).
- نیم کشت کردن، سخت زخمی کردن. به شدت زجر دادن:
کوفت صوفی را چو تنها یافتش
نیم کشتش کرد و سر بشکافتش.
مولوی
لغت نامه دهخدا
پولی معادل یک چهارم جندک و یک دهم شاهی، رجوع به غاز شود
لغت نامه دهخدا
مزدور، (رشیدی) (جهانگیری) (آنندراج) (انجمن آرا)، رجوع به نیم کاره و نیم کاری شود:
تو صاحب کار جبرئیلی
بدگوی تو نیم کار شیطان،
خاقانی،
، شاگرد، (یادداشت مؤلف)، صنعتگری را گویند که به دست افزار دیگران کار کند و از آنچه اجرت یابد به مالک دست افزار حصه دهد، (غیاث اللغات)، مناصفه کار، مضارب، (یادداشت مؤلف)، مزارع، (یادداشت مؤلف)، زارعی که به موجب عقد مزارعه نیمی از محصول دیم را می گیرد، (فرهنگ فارسی معین)، نیم کاره، هرچیز ناقص و ناتمام، (آنندراج)، کاری که نصفی یا برخی از آن را انجام داده اند، رجوع به نیم کاره شود، فرسوده شده، کارکرده، (ناظم الاطباء)،
- نیم کار گذاشتن، ناتمام رها کردن، به آخر نرساندن:
ز عجزقدرت کارش تمام صورت بست
مصوری که شبیه تو نیم کار گذاشت،
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
منصف الزاویه، (لغات فرهنگستان)، که زاویه را دونیمه سازد
لغت نامه دهخدا
(فَرْ کُ)
نیم سوخته، (آنندراج)، که نیم آن سوخته است، (یادداشت مؤلف)، نیم سوزیده، که نیمی از آن باقی است و نیم دیگر سوخته و معدوم شده است:
اشک چون شمع نیم سوز فشاند
خفته تا وقت نیم روز بماند،
نظامی،
مینا چو نیمه شد نرساند شبم به صبح
تا صبحدم وفا نکند شمع نیم سوز،
دانش (از آنندراج)،
، هیمه و چوبی که قسمتی از آن در اجاق سوخته و تبدیل به زغال شده است
لغت نامه دهخدا
(لَ لَ)
پله کو، پیله کو، نیم کوفته، (یادداشت مؤلف)، که آن را کوفته اند اما خوب نرم نشده است: جشب، آرد کردن نیم کوب را، (از منتهی الارب)،
- نیم کوب کردن، بلغور کردن، پله کو کردن، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
نیم رو، نیمه ای از صورت و رخساره، نیم رخ، یک طرف صورت،
- نیم روی بر خاک نهادن، نیم رو خاکی کردن، گونه بر خاک سائیدن به علامت نهایت انکسار و تذلل و انقیاد و تملق:
بر خاک نیم روی نهم پیش تو چو سگ
وآنگه چو سگ به لابه بلاکش تر آیمت،
خاقانی
لغت نامه دهخدا
نصف روزی، نیمروزه، اهل نیمروز، منسوب به ولایت نیمروز، از مردم نیمروز
لغت نامه دهخدا
تصویری از نیم کار
تصویر نیم کار
کاری که نصف آن را انجام داده باشند، مزدور کارگر: (خوش بود جان و جان من خوشتر خاصه چون هست نیم کار است) (کمال اسماعیل. دیوان. چا. هند. 189)، زارعی که بموجب عقد مزارعه نیمی از شاگرد محصول زمین دیم را میگیرد، شاگرد، هر چیز ناتمام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم کره
تصویر نیم کره
نیمپادک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم کشت
تصویر نیم کشت
آنکه کاملا کشته و ذبح نشده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیمه روز
تصویر نیمه روز
از صبح تا ظهر یا از ظهر تا شب
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که نه کاملا باز و نه کاملا بسته باشد، یا چشم نیمباز. چشم نیم خفته و نیم گشاد
فرهنگ لغت هوشیار
واحد وجه و مسکوکی در ایران (عهد قاجاریه) و آن نصف یک پول و دو برابر یک جندک بود. توضیح هر (پول) معادل دو (نیم پول) بود هر نیم پول معادل دو جندک محسوب میشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم جوش
تصویر نیم جوش
آنچه که خوب نجوشیده باشد، نیم پخته نیم پز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم خیز
تصویر نیم خیز
برخاستن از روی زمین نه بکمال بنحوی که بدن خمیده نماید: (... نیم خیز بلند شد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم سوز
تصویر نیم سوز
نیم سوخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم کوب
تصویر نیم کوب
آنچه را که کوبیده باشند ولی نه کاملا: نیم کوفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم خیز
تصویر نیم خیز
برخاستن از روی زمین نه به کمال به نحوی که بدن خمیده نماید
فرهنگ فارسی معین
واحد وجه و مسکوکی در ایران (عهد قاجاریه) و آن نصف یک پول و دو برابر یک جندک بود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیک روز
تصویر نیک روز
بختیار، سعادتمند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیم ساز
تصویر نیم ساز
خطی که زاویه را نصف کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیم کره
تصویر نیم کره
((کُ رَ یا رِ))
هر نیمه کره زمین که به وسیله خط استوا جدا شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیک روز
تصویر نیک روز
سلام
فرهنگ واژه فارسی سره